سفارش تبلیغ
صبا ویژن
صفحه اصلی پیام‌رسان پارسی بلاگ پست الکترونیک درباره اوقات شرعی

89/3/13
12:26 ص


سلام به
همگی


مادر ارزش و
جایگاه خاص و کلیدی و مفهومی  داره

نوشته ای جالب در پایین هست
بخونید

خودتون درک میکنید چه موجود عزیز و پاکی در کنارمون
داریم

و صد البته خیلی هامون قدرشو نمیدونیم


دیگه بزرگ شدیم به خودمون بیاییم
مطمئنا و یا بهتر بگم مسلما با خوندن متن زیر یاد مادرامون میفتیم
چرا می خوای بعدها بعد 120 سال خدایی نکرده که مادرامون رفتن
غصه بخوریم بعد خوندن مطلب تبریک گقتی نگفتی فرقی نمیکنه
بلند شیم مادرامونو ببوسیم
بهش بگیم که چقدر عزیزه و بهش قول بدیم که از خدا خواستیم که عنایت کنه
و کاری کنه که بیشتر از بیش قدر مادرامون رو بدونیم









مامان و بابا داشتند تلویزیون تماشا می کردند

که مامان
گفت:”من خسته ام و
دیگه دیروقته، می رم که بخوابم”

مامان بلند شد،به آشپزخانه رفت و
مشغول
تهیه ساندویچ های ناهارفردا شد،سپس ظرف ها را شست،برای شام فردا از فریزر
گوشت بیرون آورد،قفسه ها را مرتب کرد، شکرپاش را پرکرد،ظرف ها را خشک کردو
در کابینت قرار دادوکتری را برای صبحانه فردا ازآب پرکرد.بعدهمه لباس های
کثیف رادرماشین لباسشویی ریخت
،پیراهنی را اتوکردودکمه لباسی را دوخت.




اسباب
بازی های روی زمین راجمع کردودفترچه تلفن را سرجایش درکشوی میز
برگرداند.گلدان ها را آب داد،سطل آشغال اتاق را خالی کردو حوله خیسی را روی
بند انداخت
.بعد ایستادو خمیازه ای کشید کش وقوسی به بدنش دادو به طرف اتاق
خواب به حرکت درآمد،کنار میز ایستادو یادداشتی برای معلم نوشت ، مقداری
پول را برای سفر شمرد و کنارگذاشت و کتابی را که زیر صندلی افتاده بود
برداشت
.بعد کارت تبریکی را برای تولدیکی از دوستان امضا کرد و در پاکتی
گذاشت، آدرس را روی آن نوشت و تمبر چسباند ؛ مایحتاج را نیز روی کاغذ نوشت و
هر دورا درنزدیکی کیف خودقرارداد . سپس دندان هایش رامسواک زد.


باباگفت:
“فکرکردم گفتی داری میری بخوابی” و مامان گفت:” درست شنیدی دارم میرم.
” سپس
چراغ حیاط راروشن کردودرها را بست.
پس ازآن به تک تک بچه ها سرزد،چراغ
ها راخاموش کرد،لباس های به هم ریخته را به چوب رختی آویخت ، جوراب های
کثیف را درسبد انداخت،با یکی از بچه ها که هنوز بیداربودو تکالیفش را انجام
می داد گپی زد
،ساعت را برای صبح کوک کرد، لباس های شسته را پهن کرد،جا
کفشی را مرتب کردو شش چیز دیگررابه فهرست کارهای مهمی که باید فردا انجام
دهد،اضافه کرد.سپس به دعاو نیایش نشست.


درهمان موقع بابا تلویزیون راخاموش
کرد

و بدون اینکه شخص خاصی مورد نظرش باشد گفت:

من میرم بخوابم” و بدون
توجه به هیچ چیز دیگری، دقیقاً همین کارراانجام داد


Happy mothers day


مادر:
قدمهایت را
بر روی چشمانم بگذار، تا چشمانم
بهشت را نظاره کنند




هر جا چراغی روشنه از ترس تنها بودنه

ای  ترس تنهایی من اینجا چراغی روشنه



 دیدن مادر بزرگامون   نگید امتحان داریم  و یا

فاتحه واسه مادربزرگای از دنیا رفتمون

( مثل مادر پدر  من // آخی یادش بخیر چقدر مهربون بود )

یادمون نره



Happy
mothers Day



مشخصات مدیر وبلاگ
 
Brave Heart[0]
 

این یه وبلاگ گروهیه که متعلق بچه های کامپیوتر واحد تهران میباشد.


لوگوی وبلاگ
 

نویسندگان وبلاگ -گروهی
عناوین یادداشتهای وبلاگ
خبر مایه
بایگانی
 
لینک‌های روزانه
 
صفحه‌های دیگر
دسته بندی موضوعی
 
موسیقی


ترجمه از وردپرس به پارسی بلاگ توسط تیم پارسی بلاگ